بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصۀ شب اول محرم الحرام 1441
سخنرانی آیت الله تقوایی – پنچشنبه 1399/05/30
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
بحث ما در باره زهد بود. زهد مراتب عجیبی دارد. حقیر وقتی این بحث را مطالعه میکردم، با خودم میگفتم خدایا وقتی خودم عملی ندارم بروم چه بگویم؟ البته درست است که ما ضعیف و گنهکار هستیم ولی نباید از سختی راه ناامید شویم. میرزا اسماعیل دولابی میگفت: نصفش دست خداست و نصف دیگرش هم دست ما نیست؛ یعنی ما هیچکاره هستیم. لذا ناراحت نباشید، نگویید چقدر سخت است و ما توان همان مرتبۀ اول زهد را هم نداریم؛ بالاخره خدا کارها را درست میکند؛ تا خدا تبارکوتعالی و اهلبیت علیهم السلام را دارید نگران نباشید. «گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود / گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود[1]». این همان روایت حضرت علی علیه السلام است که میفرمایند: «عَرَفْتُ اللهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَم[2]»؛ من خدا تبارکوتعالی را به شکسته شدن تصمیمها و بازشدن گرهها و به هم زدن نیتها شناختم. عزیمه به آن ارادهای میگویند که مستحکمِ مستحکم است؛ مثلاً کاری را که انسان یقیناً میخواهد انجام دهد، ولی یکدفعه میبیند اثری از آن نیست.
رفع موانع
مرتبۀ اول زهد را میفرماید: «الزُّهدُ صورَتُهُ فِی البِدایات تَرکُ الشَّواغِل[3]»؛ بِدایات یعنی اول راه؛ مثل بچهای که تازه میخواهد راه بیفتد. اول زهد ترک شَواغِل است. «تَرکُ الشَّواغِل وَ قَطعُ العلاقات وَ رَفع العَوائِق»؛ یعنی ما نباید خودمان را در معرض دنیا قرار دهیم. اگر من خودم را در معرض دنیا قرار دهم خب معلوم است دائم در معرض شهوترانی و خوردن و خوابیدن خواهم بود. دیشب بزرگوارانی برای رفع مشکلاتشان تشریف آورده بودند، حقیر به آنها گفتم آیا شغل دارید یا نه؟ گفتند خیر! گفتم مگر میشود انسان کار نداشته باشد؟! خب انسانِ بیکار در معرض کسالت، فشالت و سستی است. ریشۀ تمام شرها و بدبختیها نداشتن کار است. گفتم حتی اگر شده بروید مسافرکشی، کارگری، شاگردی؛ حتی اگر اولش پول هم نگیرید اشکال ندارد. چون یک مدت که کار کنید خودتان استاد میشوید. بالاخره اینجور نیست که نشود کار گیر آورد. حالا شما سر کار برو کمکم کار مورد علاقهات هم درست میشود. شما سر کار بروی راه باز میشود. «رَفع العَوائِق»؛ عوائق یعنی موانع. عایق سیم را به این دلیل عایق میگویند که مانع برق گرفتگی میشود. ما هم باید موانعی را که سر راه زهد است کنار بزنیم. مثلاً در روایت دارد مؤمن باید خانۀ بزرگ داشته باشد، ولی اگر خانهاش تجملاتی باشد، معلوم است که نمیتواند زاهد باشد. ولی اگر زندگیِ خوب و سادهای مثل مردم معمولی داشته باشم، در این صورت قدرت زهد پیدا میکند. یا اگر یک ماشین معمولی داشته باشم راحتتر میتوانم به سمت زهد حرکت کنم. البته ما نباید خانوادهمان را هم به پای خودمان بسوزانیم. اگر شما میخواهی زاهد باشی، نباید بهخاطر زهد، خانوادهات هم دچار سختی و مشقّت شوند. باید به خودت سختی و مشقّت بدهی نه به خانوادهات.
زهد اختیاری
لازمۀ قطع علائق قلبی این است که انسان سادهزیست باشد. البته دولت محترم همه را مجبور کرده زیر خطفقر زندگی کنند و مردم سادهزیست شدهاند! البته سادهزیستیای خوب است که اختیاری باشد نه اجباری. بعضیها میگفتند امیرالمؤمنین علیه السلام فقیر است. حضرت آنها را دعوت کردند و کیسههای پولی را که از فروش محصول باغهایی که برای آنها زحمت کشیده و به دست آورده بودند در جلوی آنها گذاشتند. بعد فرمودند: ببینید من الآن در سال مثلاً حدود 600 هزار دینار درآمد دارم، ولی خودم میخواهم ساده زندگی کنم. سادهزیستی به این معنا نیست که انسان درآمد نداشته باشد، زحمت نکشد، کار نکند و فکرش را به کار نیندازد؛ نخیر سادهزیستی باید اختیاری باشد. دربارۀ امام باقر علیه السلام نقل است که ایشان همیشه تمام اهل مدینه را مهمان میکردند و علاوه بر غذایی که میخوردند، به آنها لباس و پول تو جیبی هم میدادند. خدایا به ما هم چنین قدرتی بده. آنوقت خودِ حضرت سادهزیست بودند. در روایت دارد خانۀ ما اهلبیت علیهم السلام بزرگ است. خیلی خوب است انسان خانۀ بزرگی داشته باشد و در آن مجلس بگیرد و دیگران را مهمان کند. پس مرتبۀ اول زهد مربوط به عوائق و موانع ظاهری میشود. انسان باید موانع ظاهری را برطرف کند. مثلاً اگر من شب پرخوری کنم، خب معلوم است نمیتوانم نماز شبِ خوبی داشته باشم؛ یا خوابم میبرد یا اگر هم بخوانم با حالت خماری است. منازل السائرین ده باب دارد؛ در هر بابی هم ده منزل، که میشود صد منزل. این در بدایات بود.
زهد صوفی و ملا مهدی نراقی
حالا در ابواب. در ابواب میفرماید: «إسقاطُ الرَغبَةِ عَنِ الشَیءِ بِالکُلِیَّة[4]»؛ یعنی باید رغبت و میل دلت را بِبُری، نه اینکه فقط در ظاهر. ملامهدی نراقی با یک صوفی به حمام رفته بودند. صوفی گفت حاج ملا مهدی تو چقدر دنیا طلب هستی! چقدر باغ داری، چقدر خانه داری، چقدر کنیز داری؛ ایشان گفت: راست میگویی ما اهل دنیا هستیم. بعد وقتی حمامشان را کردند میخواستند بروند ملامهدی رو به شخص صوفی کرد و گفت: بیا با هم به مشهد برویم. وقتی رفتند یکدفعه صوفی گفت برگردیم که من کشکولم را جا گذاشتهام. ملامهدی نراقی گفت: ببین تو یک کشکول داری ولی به آن وابستهای. من آن همه خَدَم، حَشَم، اسب، کنیز و باغ دارم ولی فکرش را هم نکردم. پس ببینید ملامهدی نراقی در ظاهر مال و منال دارد ولی عُلقۀ قلبی ندارد و این خیلی خوب است. لذا رغبت یعنی تعلّق قلبی باید بریده شود.
بترس از اینکه مرگ بیاید…
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند: «العاقِلُ مَن زَهِدَ فِی دُنیا فانِيَةٍ دَنِيَّةٍ وَ رَغِبَ في جَنَّةٍ سَنِيَّةٍ خالِدَةٍ عالِيَةٍ [5]»؛ عاقل كسى است كه از دنياى فناپذيرِ پست چشم پوشد و بهشت برينِ جاويد و بلندمرتبه را بخواهد. دنیا پَست است و اصلاً به درد نمیخورد؛ چون چیزی از آن برای انسان باقی نمیماند. شما بهترین غذاها را نگاه کنید، فرقی با غذاهای معمولی که مردم میخورند، ندارد. دنیا ارزش آن را ندارد که انسان برای خودش تعلق درست کند. عاقل کسی است که بهطرف بهشتی میرود که اولاً «سَنِيَّة» است؛ یعنی ارزش دارد. فرشتهها هستند، حوریهای بهشتی هستند، عسل، شیر و نهرهایش الهی است. همه از نور خدای متعال و اهلبیت علیهم السلام است و این ارزش دارد. بعد هم «باقیَة» است؛ باقی است و تمام نمیشود. این دنیا دو روز است و تا انسان چشم به هم میزند تمام میشود. ولی بهشت «باقیةٍ عالیة» است؛ یعنی بالاترین درجات را دارد. بعد «خالِدَة» است؛ نهایت ندارد و جاودانه است. عاقل به دنبال این میرود. در روایت دیگری دارد که: «أزهِد فِی الدُّنیا وَ اَعزِف عَنها[6]»؛ در دنیا بیاعتنا باش و از آن روی برگردان. «یَنزِلَ بِکَ المَوت وَ فی قَلبِکَ تَعَلُّق»؛ بترس از اینکه مرگ بیاید و در قلبت یک ذرهای تعلق به دنیا باشد. حضرت اینجا دارند به مرحلۀ دوم زهد اشاره میفرمایند.
زهد در خانواده
سوم «وَ دَرَجَتُهُ فِی المُعامِلات[7]». زهد در معاملات یعنی؛ «الزُّهدُ فِی الفُضول وَ الإختِصار عَلَی الحُقوق»؛ اینکه انسان زیادیها را کنار بگذارد. زیادیها یعنی چه؟ چشم یک چیزهایی را زیادی نگاه میکند؛ مثلاً خوب است انسان تلویزیون ببیند، اما یک چیزهایی هست که اگر کسی نگاه کند عقلش کم میشود. گوش نباید بعضی چیزها را بشنود؛ بعضی سخنان جز اینکه دل را سیاه کند ثمری ندارد. امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند: این نطق به بلاء پیچیده شده است. انسان باید خیلی حواسش را جمع کند. «وَ الإختِصار عَلَی الحُقوق»؛ یعنی انسان به حق چشم و چیزی که برایش واجب است اکتفاء کند؛ بر چشم چه چیزی واجب است که نگاه کند؟ آن چه که ذکر باشد. بر گوش چه چیزی واجب است که بشنود؟ آن چه که ذکر باشد. بر زبان چه چیزهایی واجب است بگوید؟ آن چیزهایی که ذکر خدا است؛ در روایت دارد. ذکر نه این است که فقط بگویم سبحان الله؛ بلکه وقتی به خانه میروی و مثلاً میبینی همسرت دلش گرفته و ناراحت است، بر تو واجب است که مقداری با او صحبت کنی و دلش را به دست بیاوری و این ذکر خدا است. در روایت دارد اینکه انسان کنار خانوادهاش بنشیند و باهم صحبت کنند و شاد باشند، مثل این است که یک ماه در مسجد الحرام عبادت کرده باشد. یک روایت هم دارد یک سال عبادت. یک کارهایی هست در ظاهر به درد نمیخورد، ولی در باطن خیلی عالی است، ولی کارهایی هم هست که بیهوده است و انسان را از خدا دور میکند. یک شوخیهایی هست که طرف مقابل را کوچک میکند، این خوب نیست. استخفاف مؤمن حرام است. کوچک کردن مؤمن و برادر دینی حرام است. اما چیزهایی هست که واجب است. لذا میفرمایند زهد یعنی این که فضولات را کنار بگذاری و به حقوق اکتفاء کنی.
شبیه انبیاء و اولیاء
سوم اینکه «وَ فِی المُعامِلات لِیَتَفَرَّقَ إلی عِمارَةِ الوَقت بِالحُضور وَ قَطعِ الإضطِرابِ فِی التَّوَجُّه[8]». اگر انسان دنبال زیادهروی و زیادهخواهی باشد، دنبال چیزهایی که لازم نیست باشد، این سبب میشود که نتواند دنبال آن چه خدا او را برای آن آفریده است، برود؛ قلب مضطرب میشود و نمیتواند متوجه خدا باشد؛ لذا نماز و قرآن و روزهات به درد نمیخورد. ولی اگر انسان فضولات را کنار بگذارد کار درست میشود. در روایت دارد خوبی زهد به این است که انسان میتواند شبیه انبیاء و اولیاء شود و میتواند راه آنها را برود. عمل به این دستوراتی که عرض شد همه در روایات هست. خداوند به ما توفیق دهد که به آن عمل کنیم.
[1]. قیصر امینپور
[2]. نهج البلاغه، حکمت 250
[3]. شرح بر منازل السائرین
[4]. منازل السائرین
[5]. غررالحکم، حدیث 1868
[6]. غررالحکم، ج1، ص817
[7]. شرح بر منازل السائرین
[8]. همان
دیدگاه خود را ثبت کنید
دوست دارید به بحث ملحق شوید؟نظرات خود را با ما در میان بگذارید!