
متن جلسه
عید امامت امامزمانعج
روز جمعه است و روز عید در عید است. از همه مهمتر، ماه ربیع عید امامت امامزمانعج است. در امامت امامزمانعج میلاد پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم هم هست، رجعت پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم هم هست، رجعت خمسه طیبه هست، همه چیز هست. حضرت زهراسلاماللهعلیها، حضرت فاطمه بنت اسدسلاماللهعلیها تشریف میآورند، انتقام حضرت محسنعلیهالسلام را میگیرند، انتقام حضرت علی اصغرعلیهالسلام را میگیرند، لذا عید برزگی است. بهترین کار این است که ماه ربیع را عید امامت امامزمانعج بگذاریم چون تمام میلاد پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم، میلاد امام صادقعلیهالسلام میلاد امیرالمومنینعلیهالسلام، همگی برای این بوده که امامزمانعج بیاید. بالاترین بهار تجلی خدا، بالاترین بهار تجلی چهاردهمعصومعلیهمالسلام، بالاترین بهار تجلی صد و بیست و چهار هزار پیامبر، بالاترین بهار تجلی یک میلیون و نیم اوصیا خدا، بالاترین بهار تجلی تمام عرفا و علما و صلحا و شهدا، تجلی و فرج امامزمانعج است.
فرج امامزمانعج
این غلو نیست چون در فرج امامزمانعج فرج پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم هم هست، فرج انبیا هم هست، فرج اولیا هم هست، فرج صلحا هم هست، فرج شهدا هم هست لذا همه چیز فرج پیدا میکند. بهخاطر اینکه پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم زمانی که به دنیا آمد نتوانست ظهور پیدا کند، امیرالمومنینعلیهالسلام در زمانی که حکومت میکرد نتوانست حکومت کند بهخاطر اینکه وقتی زیر درخت نخل، قرار گذاشت که چهل نفر بیایید من را یاری کنید تا قیام کنم، اما فقط هفت نفر آمدند که دوتای آنها هم طلحه و زبیر بودند. عجب غربتی؛ امیرالمومنینعلیهالسلام هفت یار داشت، تازه دوتای آنها هم طلحه و زبیر بودند که بعداً بر علیه حضرت جنگیدند لذا حضرت نتوانست تجلی کند. اینکه نتوانست به این معنا نیست که امیرالمومنینعلیهالسلام قدرتش را نداشت در واقع دنیا صلاحیتش را نداشت.
طُوبَى لِلْغُرَبَاءِ
پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم و سلمان و ابوذر و … همگی نشسته بودند. پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرماید «طُوبَى لِلْغُرَبَاءِ»[1] مدام تعریف کرد که چه انسانهایی هستند، چه بخشنده هستند. یک بار نصف این حدیث را خواندیم که انشاءالله توفیق باشد همه را بخوانیم. دهان سلمان و ابوذر آب افتاد، گفتند آقا شما این همه از اینها تعریف میکنید پس ما اصحاب شما نیستیم. حضرت فرمود شما هم بخیر هستید ولی آنها لعبت دیگری هستند، چیز دیگری هستند. روح الله الموسوی الخمینی(ره) چیز دیگری است چون سلمان نتوانست ظهور و بروز پیدا بکند ولی امام(ره) تمام اسلام را بروز داد. به همین دلیل فرمود «انها یومنون علی سواد علی بیاض»[2] چون مقامشان از شما بالاتر است. باید قدر خودمان را بدانیم که در همچین دوره و زمانهای به دنیا آمدیم، چقدر باید شکر کنیم، انشاءالله بتوانیم به تمام نعمتهای خدا شاکر حقیقی باشیم.
زمان تولد پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم
امامزمانعج بیاید همه چیز تسلیم میشود، تمام عالم تسلیم پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم میشود. در حقیقت فرج پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم سال اول هجری، سال اول میلادی، سال پانصد و هفتاد میلادی نبوده که متولد شده بلکه تولد پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم الآن میباشد که تمام دنیا دارد تسلیم میشود. تمام عالم تسلیم پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم میشوند. فرج امامزمانعج یعنی فرج حقیقی رسول الله حضرت محمد بن عبداللهصلیاللهعلیهوآلهوسلم، لذا میلاد حقیقی پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم یعنی الآن، مخصوصاً ظهور آقا که همه عالم تسلیم پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم میشوند.
دغدغه حوزه
به احکام امام صادقعلیهالسلام عمل نمیکردند ولی الآن ببینید جوانها همه شیفته هستند، عاشق هستند، حوزههای علمیه چقدر نور گرفته است! البته الآن دغدغه دارند، چون بهواسطه اغتشاشات و بهواسطه مشکلات گرانی و … مردم کمتر وارد طلبگی میشوند. اما ما باید نسبت به هزار سال پیش، نسبت به پنجاه سال پیش، نسبت به شصت سال پیش بسنجیم لذا معجزه شده، زیر و رو شده و این اغتشاشات و … هم هیچ غلطی نمیتوانند بکنند.
رجعت به جاهلیت
انقلاب امامزمانعج قائم به شخص نیست. این زیارت اربعینی که شروع شده قائم به شخص است؟ خیر، این سیلی که راه افتاده کسی نمیتواند جلوی آن را بگیرد. یک چیزی به معنای رجعت به جاهلیت داریم. رجعت به جاهلیت برای بعضی ممکن است ولی برای عالم که ممکن نیست، یعنی عالم الآن نور شده پس نمیشود که برگردد اصلاً محال است. به قول عرفا و فلاسفه سیر قهقهری، سیر نزولی، سیر تنزلی، حرکت تضعفی در عالم نداریم. پس چرا زمان امیرالمومنینعلیهالسلام مسلمانان به جاهلیت برگشتند؟ مردم زمان امیرالمومنینعلیهالسلام در ظاهر مسلمان شده بودند لذا رجعتی نبود، اصلاً جاهل بودند و ایمانشان دروغ بود، از روی نفاق بود. ایمان آوردند برایاینکه رییس بشوند، برایاینکه خلیفه بشوند، برایاینکه مال مردم را بخورند. خلافای بنی امیه و بنی عباس واقعاً خلیفه پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم شدند یا خلیفه شیطان شدند؟ اگر بنی امیه خلیفه پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم بودند پس چرا نوة پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم را، آن هم با لب تشنه شهید کردند؟ با لب تشنه نوة پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم را شهید کردند معلوم میشود اسلامی در کار نبوده بلکه بدترین نوع انسانیت بود. «اعوذبالله من الشیطان الرجیم إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»[3] منافقین درک اسفل از آتش جهنم هستند.
تجلی و میلاد اهلبیتعلیهمالسلام
این حاج قاسم سلیمانیها، این ابوالمهدی المهندسها، این شهدا، این عطر وجودی که ایجاد شده، الآن تجلی و میلاد پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم و میلاد امام جعفرصادقعلیهالسلام و میلاد حضرت زهراسلاماللهعلیها است. اینجا این جمله را دوباره خدمت شما عرض کنم، حالا یادم نیست خواندم یا نه اما منقبت حضرت صدیقهسلاماللهعلیها دارد تمام میشود ولی هر چه بخوانی تازهتر میشود، اینها مثل نماز است. علامه حسنزاده میفرماید این معارف، تفسیر باطنی و انفسی قرآن است، تفسیر حقیقی قرآن هستند. واقعا حق میگوید، خدا رحمتش کند. لذا اینها مثل قرآن میباشد، یعنی خود قرآن است هر چه میخوانی تا تجلی تام بالا میروی، لذا اینها را باید مدام خواند. یکی از عبادتهای سید علی آقای قاضی این بوده که فتوحات را میخواند. امام(ره) میفرماید ما انقلاب کردیم برایاینکه فصوص الحکم را قبل از جامع المقدمات به طلاب یادم بدهیم. فصوص الحکم کتاب سنگینی است ولی در ظاهر سنگین است اما در اصطلاحات ساده است. فصوص الحکم جان حقیقت، عصارة بعثت انبیا و چهاردهمعصومعلیهالسلام است.
صلاحیت انسان
اتفاقاً ما هم این عصاره را بعضی وقتها عرض کردیم مثلاً حضرت آدم صفوه الله است، صفوه الله یعنی برگزیده خدا، برگزیده خدا «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا»[4]، خدا از تمام عالمیان انسان را برگزید، خدا انسان را برای تجلی اسماء و صفاتش برگزید. «اعوذبالله من الشیطان الرجیم إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»[5] هیچ کس قدرت فنا و بقا انسان را نداشت که امانت ولایت مطلقه کلیه الهیه را تحمل کند، هیچ کس جز انسان صلاحیت تجلی و حمل مشیت مطلقه کلیه الهیه را نداشت. روح انسان چیست؟ روح امیرالمومنین علی بن ابیطالبعلیهالسلام فقط صلاحیت مشیت مطلقه را داشت، لذا به ایشان معلم الانبیا میگویند، روح تعلیمات تمام انبیاست، جان پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم است. میگوید «بارها گفت محمد که علی جان من است هم به جان علی و به جان محمد صلوات».
مفید بودن تکرار
اینها باید مدام تکرار بشوند، این مجالس باید مدام تکرار بشود، این مجالس باید همه هستی ما را پر کند، مجلس انسان را میبرد، مجلس انسان را سیر میدهد، معارف انسان را سیر میدهد. چقدر خوب است «مذاکرت المعارف مذاکرات العلوم لقاح» لقاح یعنی تولید علم. آقای جوادی آملی میفرماید هر درسی را در حوزه یک بار بگویید، بیشتر از یک بار انسان عقب میافتد لذا سراغ درس بعدی برید ولی حقیر عقیده دارم هر درسی را انسان چند بار بدهد، چهار پنج بار درس بدهد تا به جان آن درس برسد، به عمق آن درس برسد، به حقیقت آن درس برسد لذا این بهتر است. مثلاً نحو را چهار پنج بار، صمدیه را چهار پنج بار، سیوطی را چهار پنج بار، لمعه را چهار پنج بار، مکاسب و رسائل و کفایه بعد سراغ فلسفه، نهایه بیاید، بعد تمهید و فصوص و فتوحات و … را چهار پنج بار بگوید چون مدام تولید علم میشود لذا بالا میرود مثل امام جعفرصادقعلیهالسلام که «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»[6] را آنقدر تکرار میکرد تا غش میکرد. گفتند آقا این چه حالتی است؟ فرمود آنقدر گفتم تا از خود خدا شنیدم. البته امام صادقعلیهالسلام همان بار اول مستقیم از خود خدا شنید «اعوذبالله من الشیطان الرجیم وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ»[7] اما اینکه تکرار میکرد میخواست از زمره وجودی ما، ما را آدم کند، در واقع ما را میدید لذا مدام تکرار میکرد. مثلاً ما فرزندمان را میبینیم لذا از طرف فرزندمان نماز میخوانیم، از طرف دوستمان هم میخوانیم، از طرف پدرمان هم میخوانیم. افق وجود ما همین چند نفر است مثلاً چهل تا مومن را دعا میکنیم اما آنها گذشتگان و آیندگان را دعا میکردند.
انسان کامل
میخواستم عرض کنم این الشجره که در مناقب حضرت زهراسلاماللهعلیها فرمودند چیست؟ قرآن میفرماید «شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ»[8] اینجا «لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ» هم مونث مجازی است، معنای نار یعنی آتش عشق طبیعت ساریه. وجه الله در تمام عالم تجلی میکند، هیچ منبعی لازم ندارد «الانسان الكامل مدبّر هيكل الجسم الكلّى»[9] شجره یعنی انسان کامل «لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ» از آن نور میگیرد. «مدبّر هيكل الجسم الكلّى» انسان کامل مدبر هیکل جسم کلی است.
جسم کلی
چرا جسم کلی میگوید؟ چون مقام حضرت فاطمهسلاماللهعلیها را دارد میگوید. چون پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم عقل کلی است، امیرالمومنینعلیهالسلام نفس کلی است، حضرت فاطمهسلاماللهعلیها مدبر جسم کلی است که هم نفس کلی را دارد، هم عقل کلی را دارد، هم فیض مقدس را دارد، هم فیض اقدس را دارد، هم فوق اینها را دارد، هم مدبر جسم کلی است، لذا همه چیز دارد، لذا مرکز عالم هستی است. «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ» ممکن است بگویید شما غلو میکنید، چه کسی گفته حضرت فاطمهسلاماللهعلیها همة اینها را دارد؟ جواب آن این است که در روز قیامت حضرت فاطمهسلاماللهعلیها تنها سوار بر ناقه است لذا حضرت رسولصلیاللهعلیهوآلهوسلم مهار شتر را گرفته، حضرت علیعلیهالسلام سمت راست، امام حسن و امام حسینعلیهماالسلام سمت چپ، هفتاد هزار فرشته از پشت، بعد همة انبیا و اولیا صف میکشند تا حضرت بهطرف خدا برود. معلوم میشود این جوهر قدسیه است که محور عالم هستی است، این همان جمال است. «مدبّر هيكل الجسم الكلّى فانّه جامع الحقيقة» خودش هم جامع میگوید.
منتشر الدّقائق
«منتشر الدّقائق الى كلّ شىء» حضرت زهراسلاماللهعلیها تفسیر عالم هستی را به تمام حقایق عنایت میکند. چه کسی در ذهنت میاندازد نماز شب بخوانی؟ چه کسی در ذهنت میاندازد قرآن بخوانی؟ چه کسی در ذهنت میاندازد مجلس بروی؟ چه کسی در ذهنت تفصیل عالم، تفسیر خلقت میاندازد؟ چه کسی در ذهن امام(ره) میاندازد انقلاب کند؟ چه کسی در ذهن آقا میاندازد که انقلاب را اداره کند و در کل جهان سرایت بدهد؟ حضرت زهراسلاماللهعلیها. «منتشرالدّقائق» لطیفترین حقایق عالم را بهصورت تفصیلی به همه نجوا میکند. میفرماید «وَ اجْعَلْنِى مِمَّنْ نادَیْتَهُ فَأَجابَکَ، وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً»[10] این خانم عجب نوری است. خدا لعنت کند کسانی را که زدنت.
محور انسان کامل
«منتشر الدّقائق الى كلّ شىء» بگو «منتشرُ الدقائق» منتشر کننده دقائق به همه عالم «فهو شجرة وسطيّة لا شرقيّة وجوبيّة و لا غربية امكانيّة» عجب معجزهای کرده نه وجوب تنها، نه امکان تنها «نه بشر توانمش خواند نه خدا توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را» وسطیه است. برزخ بین امکان و وجوب، جامع بین امکان و وجوب، جامع بین عالم الوهیت و اسماء و صفات «نحن اسماء الحسنی»[11] و عالم اکوان و عقول و عقل اول و نفس کلی و جسم کلی و تمام حقایق، انسان کامل است و محور و مرکز و پرگار این انسان کامل حضرت صدیقه طاهره فاطمه راضیه مرضیهسلاماللهعلیها است. شاهد این حرف هم که غلو نمیکنم این است، فرمود اگر تمام خوبیها در یک نفر جمع بشود «لکانت فاطمه الزهراسلاماللهعلیها»[12] این را پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلم فرموده من نگفتم. امام صادقعلیهالسلام فرموده، امیرالمومنینعلیهالسلام فرموده، کسی نگوید تقوایی بالای منبر میرود غلو میکند درحالیکه تا حالا یک کلمه از خودم نگفتم. تازه چیزهایی که حقیر میگویم یک ذره است. مگر ما میتوانیم؟ مگر لفظ میتواند حقایق را بیان کند؟ امیرالمومنینعلیهالسلام میفرماید فقط نقطه باء بسم الله اگه هفتاد بار بر شتر کتاب بیاورند فقط تفسیر نقطه باء بسم الله را بخواهم بنویسم نمیشود.
معنای شرق و غرب
«لا شرقيّة وجوبيّة و لا غربية امكانيّة» این بماند شاید دوباره از اول هفته آینده آن را خواندیم چون معانی جدید مدام ظهور پیدا میکند. شرق و غرب در لسان عرفان یعنی شروق عالم اسماء و صفات، یکی از معانی آن یعنی همین، چقدر زیباست. شرق یعنی شروق عالم اسماء و صفات در دل انسان کامل، غرب یعنی بروز و ظهور عالم اکوان عقول و نفوس و جسم کلی و جسم طبیعی و ملک و ناسوت از مجرای انسان کامل در کل عالم کبیر. دیشب شعری خواندم البته تکراری است اما شعر خوبی است.
ای اهل جنان گوش به فرمان محمد این پنج کتب امده در شان محمد
همه کتابهای آسمانی برای اهلبیتعلیهمالسلام را مینویسند یعنی جریان اهلبیتعلیهمالسلام را مینویسند.
خواهید که در دامن بیگانه نیوفتید ارید همه دست به دامان محمد …
منابع
[1]– معجم أحاديث الإمام المهدي ع، الكوراني العاملي، الشيخ علي، ج1، ص71
[2]– بحار الأنوار – ط مؤسسةالوفاء، العلامة المجلسي، ج77، ص56
«فَآمَنوا بِسَوادٍ عَلی بَیاضٍ»
[3]– سوره مبارکه نساء، آیه145
[4]– سوره مبارکه بقره، آیه31
[5]– سوره مبارکه احزاب، آیه72
[6]– سوره مبارکه فاتحهالکتاب، آیه4
[7]– سوره مبارکه نجم، آیه 3-4
[8]– سوره مبارکه نور، آیه35
[9]– صالح موسوى خلخالى، شرح مناقب محيى الدين عربى، ج1، ص179
[10]– فرازی از مناجات شعبانیه
[11]– الشّافي في شرح أصول الكافي، القزويني، المولي خليل، ج2، ص401
[12]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، التستري، القاضي نور الله، ج18، ص515